معرفی آقای سید مهدی حسینی پرستار شاغل در مجتمع آموزشی پژوهشی درمانی خیّرین سلامت قم و شاعر خوش ذوق

لطفاً خودتان را معرفی کنید:

بنده مهدی حسینی هستم

 

هنر شاعری را از چندسالگی و در کجا و چطور شروع کردید؟

 این هنر را از دانشگاه شروع کردم

 

کدوم دانشگاه تحصیل کردید؟

 فارغ‌التحصیل دانشگاه تهران

 

اساتید و مربیان شما در (  این هنر ) چه کسانی بودند؟

 یک مدت در انجمن شعر استان قم شرکت کردم و بقیه شعرها ساخته ذهنیت و قوه تخیل خودم هست

 

مشوقان اصلی‌ شما در (  این هنر ) چه کسانی بودند؟

 پدرم هم شعر می‌گوید و مشوق اصلی من پدرم و دوستانم بودند

 

فکر می‌کنید رمز موفقیت شما در (  این هنر ) چه بوده است؟

علاقه و پشت‌کار و تمرین

 

از کجا یادگیری (  این هنر ) در ذهن شما جرقه خورد؟

 از جایی که دیدم بعضی حرف‌ها را جدی بزنی به کسی برمی‌خورد قالب طنز و شعر به نظر من رسید

 

توصیه‌ی شما به کسانی که علاقه‌مند به (  این هنر ) هستند چیه؟

به نظرم کسانی که علاقه دارند به شعر گفتن، یک دوره کلاس‌های آموزشی برای این هنر را بروند،،،

به نظر من شعر و شاعری یعنی چیدن کلمات کنار یکدیگر بانظم خاص


نمونه اشعار زیبای این شاعر عزیز

�������������
 
پاس آخر وقت ،،،
 
�������������
 
اَمان از پاس های آخر وقت 
ز دست پاس های وقت و بی وقت ،،،
 
بدیدم یک نفر ، در آخرِ وقت 
همین امشب ، دوباره پاس میرفت ،،،
 
بگفتم من به او ، با قاطعیت
بکن قانون این بخش را ، رعایت ،،،
 
و این قانون ، همه در دل بکاریم
که پاسِ آخرِ وقت ، ما نداریم ،،،،
 
 بگفت بر من ، نَه با رویی گشاده
 ‏جوابی داد ، با فیس و اِفاده ،،،،
   ‏
به من گفتش ، که  پاسم را نوشتی ؟؟؟ 
که دارم نوبتِ دندانپزشکی ،،،
 
و دندان شد ، عزیزم یک بهانه
که پاسی را دهم بر او ، شبانه ،،،
 
و مانند عقاب ، از آشیانه
شنیدم من ، که بعدش رفته خانه ،،،
 
و بعد از او شدم ،  من هم روانه
که خود را پرت کنم ، از بام خانه ،،، 
 
به من گفتند ، نداری یک بهانه 
که خود را پرت کنی ، از بام خانه ،،،، 
 
بگفتم در جواب ، با شور و احساس
نوشتم نامه ای ، بر برگهٔ پاس ،،،، 
 
که این یک ساعت و نیم ، وقتِ آخر
بکن صبر و تحمل ، ای برادر
 
بکن صبر و تحمل ، تا ببینی
که بعضی پرسنل ، با خود شیرینی
 
بیایند نزد تو ، با حالتی خاص !!!! ☹️
جلویت میگذارند ، برگۀ پاس  ،،،
 
و بعضی آرزو دارند ، بمیرند 
ولیکن ، پاسِ آخر را بگیرند ،،
 
...... ❤️❤️❤️❤️.......... 
 
عزیزان یک شبی ، با چنگ و دندان 
تونل کَندم ، زِ بخشم تا خیابان
 
تونل هم ای عزیز ، شانسَش نیآورد
سر از دفتر پرستاری درآورد ،،،
 
ز شانس بد ، نگهبـان هم بیامد
 تو میگویی ، که جانم بر لب آمد
  
نگهبانی بگفتش ، با دلی خون
که او ، بی برگهٔ پاس ، رفته بیرون ،،، 
 
 ز من بشنو ، که باشد اِی برادر
 حــَــواست به نگهبانِ دَمِ دَر
 
 حــَـواست چون نباشد بر دَمِ دَر
نگهبانی برایت میشود ، شـــَــر ،،،
 
بدادم من به شعرم نمرهٔ بیست
زِ بدشانسی ، کسی مانندِ من نیست
 
و ماندم منتظر ، گاوَم بــِـزاید 
چه وقت مـِترون ، سُراغ من میآید ،،،؟؟؟؟ 
 
در اینجا ، قـــُــرعِه بر اسمم درآمد
و مِترون ، از اتاقش در نیامد ،،،، 
 
وَگرنه ، ای عزیز ، از شانس زِشــتم
به بخش داخلی ، شعر مینوشتم ،،،  
 
اگر ترسی نبود از سرنوشتم 
زِ مِترون هم ، دو سه بیت ، مینوشتم ،،، ��������
 
 سوپروایزر بگفت بر من ، عزیزم 
اگر چه ظاهرٱ ، ‌من پشت میزم
 
از این اوضاع ، تنم گردیده خسته 
ببین دستان من هم ، پینه بسته ،،،، 
 
ببینید ای عزیزان ، گشته ام تاس
چقدر اِمضاء کنم ، من برگه پاس ،،، 
 
بگفتم شعر خود را ، اِی مسلمان 
برای همدلی با کادر درمان
 
در این ایام ، نه دست دادیم ���� ، نه بوسه ����
نوشتم شعر خود ، از ( ICU3 ) ،،،، 
 
زِ بَس گفتند به ما ، از شُستنِ دست 
تمام زندگی ، از دستمان رفت ،،، 
 
نوشتم شعر خود ، یا ایها الناس
تونل کَندم زِ بخشم ، بهر یک پاس ،،،، 
 
زِ بخشِ خود تونل کَندم  ، سرانجام 
سرانجامش بِشـــُــد ، مانند بَرجام ،،، ����
 
شدم دیوانه و گشتم نگون بخت 
ز دستِ پاس های آخرِ وقت ،،،
 
 چو گفتم شعرِ خود ، در آخرِ وقت
عزیزان ، ( پاسِ شیر �������� )  ، از یادمان رفت ،،،���� 
 
 
 
�������������
 
با تشکر ،،،
 
مهدی حسینی/  ICU3  بیمارستان فرقانی، ایزدی، نکویی
( مجتمع خیرین سلامت ) 
 
التماس دعا ،،،������������

 
 
��������
 
نمیدانم به این مرکز ، چه گویی ؟ 
بازَم سانترِ کرونا شد ، نکویی ،،،، 
 
دوباره ما شدیم ، سانترِ کرونا
کرونا تو چه کردی ، با دل ما ،،، 
 
 بدیدم من شبی ، در خواب و رؤیا
 که دادند حقّمان را ، از کرونا ،،،،، 
 
همه طعنه زدند ، از پیر و بُرنا
چقدر وابسته اید بر مال دنیا.... ��������
 
به ما گفتند ، ندارید حقِ یک بوس  ����
امان از دست این ویروس مَنحوس ،،،،، 
 
به ما گفتند در این دنیا اسیرید
نمی ترسید که با ویروس بمیرید؟؟؟؟ 
 
خدا را شکر ، که الان  زنده هستید
و خوشحالیم ، کنارِ هم نِشستید
 
��������
 
الا ای مردمانِ خوب ایران
ز کرمان و خراسان تا به گیلان ،،،، 
 
 سفر گر میکنید ، هر جای ایران
نباش ، دلواپسِ این کادر درمان !!!!! ��������
 
که بعضی پرسنل ، از کادر درمان
در این یکسال و نیم گشتند ، بیجان
 
دروغ اَست  ، هر چه گفتیم تا به الان
دروغ اَست ، خسته گشته کادر درمان ؟؟ ��������
 
دروغ است که نداریم خواب راحت
دروغ است که نداریم استراحت ،،،،، 
 
‌چو فرقانی در این ایام ، شلوغ است
به ما گفتند ، کرونا  هم دروغ است ؟؟؟ ����✋
 
بگفتم شعر خود را از دل و جان
 ز بهرِ خستگیِ کادر درمان
 
بگویم ایزدی یا که نکویی ؟؟؟ 
نباشد بینمان ، هرگز دورویی ،،،، 
 
بیا جانا ، غبار از دل بشوییم 
نمیدانم به این مرکز چه گوییم ؟؟؟ ��������
 
 
��������
 
❤️❤️
 
م ، حسینی /  بیمارستان فرقانی ، ایزدی ، نکویی ( مجتمع خیرین سلامت ) 
 
التماس دعا ،،،،، 

❤️❤️
 
دو سه روزه ، که قلب من شکسته 
چو کشتی ، بر لبِ ساحل نشسته
 
زِ بَس خیره شدم ، هر شب به مهتاب
نمی آید به چشمان تـــــَــرَم خواب
 
در این ایام شدم ، چون کرم شب تاب
بگویم راز دل ، اِی ( منبع آب ) ����
 
از آنروزی که فرقانی بنا شد
‏نگاهم با نگاهت آشنا شد ،،،، 
 
نمیدانم که در قلبم ، چه ها شد
دَمِ کاردکس ، به عشقت❤️ مبتلا شد 
 
در آن سرویس ، که میرفت ساعت هشت 
عزیزم این دلِ من ، عاشقت گشت
 
ببینید ای عزیزان ، آخر وقت
همش بعضی میگن ، سرویسمون رفت 
 
و در فکر فرار کردن ، ز بَخشند 
درون بخش ، همین ها میدرخشند 
 
همش فکر فرار ، با هر بهونه ‌
که زودی پاس بگیرن ، سوی خونه
 
عزیزم تو ببین ، در این زمونه
همه انگار ، که،،،، ����‍����،،،،  دنبالشونه (����‍����)
 
و دارند سرعتی ، چون سرعت نور
ز پول و مال دنیا ،  گشته اند کور
 
گهی در کوچه و گاهی خیابان
نمیدانند چرا هستند شتابان ،،،؟ 
 
اگر چه میروند پای پیاده 
ولیکن سرعت آنها زیاده ،،،، 
 
در این اَفکارشان ، دائِم اسیرند
ز یکدیگر ، چطور سبقت بگیرند ،،،، 
 
همه باید ز دیده ، خون بباریم
خدایا ما چرا ، ترمز نداریم ؟؟
 
در این دنیا ، اگر ترمز نگیریم 
یِه روزی با همین ( سرعت ) بمیریم ،،،، 
 
بگفتم شعر خود را تا بدانی
که در جهل و جهالت، تو نمانی
 
نشو مغرور ، با میز ریاست 
نکن مشغول ، خود را با سیاست 
 
که میز و صندلی ها ، رفتنی است 
و مَردُم داریِ تو ، ماندنی است 
 
که این مصرع ، هَمَش در ذهنِ من هست
به شیطانِ درونِ خود ، نَــدِه دست ،،،، 
 
مقام آدمی آنقدر شود پَست 
که حتی با ( دِلِستـــِـر ) هم ، شود مَست ،،،، ����✋
 
 
❤️❤️
 
باتشکر ،،، 
 
مهدی حسینی  /  بیمارستان فرقانی و ،،،،، 
 
التماس دعا ،،،، 
 
❤️❤️

کانون پیوند ،،،،⁦❤️⁩⁦❤️⁩⁦❤️⁩
 
نوشتم نامه ای ، بر برگ کاجی 
که من هستم ، بشدت اِزدواجی⁦
 
⁦  از آنروزی که رفتم خواستگاری
به من گفتند :  برو ، ماشین نداری ؟؟؟؟
 
بگفتم ای عزیز ، با چند لبخند 
کجا هست ، ‏آدرسِ کانون پیوند ،،،،؟؟
 
به دانشگاه ، بگفتند هست اتاقی
شده کانون پیوند ، اتفـــاقی
 
ندانستم که دَردَم ، با که گویم ؟؟؟؟
خودم رفتم  که کانون را بجویم 
 
 چو من ، کانون پیوند را بدیدم
 ‏زِ فکرِ ازدواجم ❤️ ، دل بریدم ،،، 
 
بگفتم جانِ من ، مسئوول آن کیست؟؟؟؟
که هر وقت آمدم  ، در جایِ خود نیست ،،،،
 
صدا آمد ، که ای جانم بفرما
خودم هستم ، منم مسئوول اینجا ،،،،
 
( وَلیُّ ا... صَمَدی ) هست ، اِسمم 
شده پیوند اعضاء ، راه و رسمَم
 ‏
چو آقای صمدی گفت  : بفرما
خودش گفت قصهٔ پیوند ❤️ اعضاء
 
به من گفتش ، زِ حرفهایم بگیر پَند
که میدانم نباشی اهل پیوند ❤️ ؟؟؟ 
 
نگاهی کرد به من ، مانند کالا 
که سِنّ اِزدواجت ،  رفته بالا ،،،،
 
نگاهی کرد به پهلویم ، هَمی چند
بگفت آماده ای ، از بهر پیوند ،،
 
 وَ گفتش : کلیــّـه ؟ ، گفتم : اجازه ،،،،
عزیز‌م هر دوتاشون ، سنگ سازه ،،،����
 
بگفت مغزت ؟ ، بگفتم کار دارم ،،،،
و با مغزم ، هَمَش در فکر یارم ❤️
 
چو گفت : قلبت ، 
بگفتم قلب من ، نیز ،،،
شده جانا ، ز عشق یار ، لبریز ⁦،،،، 
 
 در آخر ، من به او گفتم به زاری 
چرا دست از سَرِ من بَرنداری ،،،،
 
زِ صفرا و کبد بگذر ، در این رَزم
( کُلــِه سیستکتومی ) کرده مرا ، بَزم ،،،( دکتر بَزم )
 
جدیدأ هم گرفتم من ، کرونا 
( صَمدی )  دست  بردار ، از سَرِ ما ،،، 
 
خدایا  تو ببین ، این ماجرا را
جدیدٱ می‌کنند تهدید ما را 
 
به ما گفتند ، شما این را بدانید
اگر خواهید که در این بخش بمانید
 
همه اِهداءِ کنید ، یک ( کلیــّــه ) را 
وَگرنه جایتان  هست ، بخش بالا،،،، ( بخشِ داخلی ) ����
 
 در این بخش ، ما اگر ماندیم و شادیم
عزیزم ، ما همه ( کلیّــه ) دادیم ،،،
 
زِ دست این زمانه ، کرده‌ایم غَش 
همه یک ( کلیّــه ) ، داریم در این بخش ،،،،��������
 
رفیقان از غم و دردم ، چه گویم 
شده ( کانون پیوند ) ، آرزویم  ،،،،،
 
خلاصه ، که رها گشتم من از بَند
و این بود ، قصهٔ ( کانون پیوند ) ،،،،⁦
 
 
❤️⁩⁦❤️⁩⁦❤️⁩⁦❤️⁩
 
با تشکر،،،،
 
مهدی حسینی /  بیمارستان نکویی ، فرقانی ، ایزدی 
 
التماس دعا،،،،
 
⁦❤️⁩⁦❤️⁩⁦❤️⁩⁦❤️⁩⁦


  • 1393/01/21 - 13:47
  • 2216
  • زمان مطالعه : کمتر از یک دقیقه
تقدیر

همزمان با یادواره سردار رشید اسلام سید حسین هدایی

تعدادی از همرزمان شهید با حضور در منزل ایشان ضمن دیدار با خانواده وی به بیان خاطرات خود از شهید هدایی پرداختند.

00:00
00:00
دانلود

تعدادی از همرزمان شهید با حضور در منزل ایشان ضمن دیدار با خانواده وی به بیان خاطرات خود از شهید هدایی پرداختند.در این دیدار دکتر صفدری به عنوان تنها کسی که در لحظه عروج ملکوتی شهید هدایی در نزد ایشان بوده است آخرین ساعات و حالات روحانی شهید قبل از شهادت را تشریح نمود.

 

  • گروه خبری : اخبار، اطلاعیه ها و مناسبتهای مرکز,گالری عکس,بازدیدهای مجتمع,فعالیتهای فرهنگی مجتمع
  • کد خبر : 14854